سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزی که زدند قرعه مردی ... قرعه در امد به نام حضرت عباس 

از کرامات حضرت عباس ( علیه السلام)

در یکى از شبها وقتى وارد صحن شدم ، دیدم دو نفر جوان مثل اینکه با هم نزاعى دارند و در مقابل حرم بطوریکه ضریح دیده میشد ایستاده اند. یکى از آنها خواست کلامى بگوید که بزمین خورد و بى هوش شد، دومى هم فرار کرد. مردم دور او جمع شدند و او را شناسائى کردند و گفتند: از فلان قبیله است ، رئیس آن قبیله را خبر کردند،  پیرمردى بود. پرسید: وقتى به زمین افتاد کسى متوجه نشد که او چه میکرد، من جلو رفتم و گفتم : او اشاره به قبر  حضرت ابوالفضل علیه السلام نمود و میخواست چیزى بگوید که دیگر نتوانست و بزمین افتاد. رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت ابوالفضل علیه السلام واقع شده زیرا بدنش کبود و استخوانهایش خورد گردیده است . او را  ببرید به صحن حضرت سیدالشهداء علیه السلام که اگر راه نجاتى داشته باشد از آنجا خواهد بود.  دوستانش او را بدوش کشیدند و به صحن حضرت سیدالشهداءعلیه السلام بردند. دو شبانه روز در کنار یکى از غرفه ها به حال اغماء افتاده بود. شب سوم که منهم نزدیک او میخوابیدم و منتظر بودم که امشب یا باید او از دنیا برود و یا از این وضع نجات پیداکند.زیرا شخصیکه مورد غضب واقع شده بیشتر از سه شبانه روز زنده نمیماند.

 ناگاه دیدم به خود تکانى داد و برخاست و نشست . افرادى که محافظ او بودند، از او پرسیدند: چه میخواهى ؟  گفت : ریسمان بیاورید و به پاهاى من ببندید و مرا بطرف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام بکشید. این کار را  کردند.در بین راه نزدیک صحن حضرت ابوالفضل علیه السلام درخواست کرد که فلان مبلغ را به فلانى بدهید  همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء انفاق کنید.دوستانش این عمل را تعهد کردند که انجام دهند. سپس  از در صحن دستور داد، ریسمان را بگردنش ببندند و با حال تذللّ عجیبى وارد حرم کردند. وقتى مقابل ضریح  حضرت ابوالفضل علیه السلام رسید کلماتى به زبان عربى گفت ، که خلاصه اش اینست. آقا از تو توقع نبود که  اینگونه آبروى مرا ببرى و مرا بین مردم مفتضح نمائى .

                                 من بد کنم و تو بد مکافات کنى

                                             پس فرق میان من و تو چیست بگو! یا عباس (علیه السلام)

در اینموقع رئیس قبیله رسید و او را بوسید و ابراز خوشحالى کرد.مردم از اطرافش پراکنده نمیشدند و نسبت به  او که دوباره مورد لطف حضرت ابوالفضل علیه السلام واقع شده بود ابراز علاقه مى نمودند. من صبر کردم تا کاملا دورش خلوت شد، به او گفتم :

من از اول جریان تا پایان آن باتو بودم بعضى از قسمتهاى سرگذشت تو را نفهمیدم ، مایلم برایم تعریف کنى ، گفت:: آن جوان که با من وارد صحن شد ، مدتى بود از من مبلغى طلب داشت. آنشب زیاد اصرار میکرد که باید طلب مرا همین اَلان بپردازى من ناراحت شدم و باو گفتم: از من طلبى ندارى. گفت: به جان ابوالفضل قسم بخور من بى حیائى کردم خواستم قسم بخورم که دیگر نفهمیدم چه شد. تا امشب که درد و ناراحتى و فشار فوق العاده اى داشتم در همان عالم رؤیا ملائکه را میدیدم که براى تشرف شخصى به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام تشریفاتى قائل میشوند سؤ ال کردم: چه خبر است؟ یکى از آنها گفت: حضرت ابوالفضل علیه السلام به زیارت برادرش حضرت  سیدالشهداء علیه السلام میآید. من براى عذر خواهى خود را آماده میکردم ، که دیدم حضرت ابوالفضل علیه السلام بالاى سر من ایستاده و با نوک پا به من میزند و مى فرمایند: برخیز بدرخانه اى آمده اى که اگر جن انس به آن متوسل شوند محروم برنمى گردند. از همان جا حالم خوب شد و امیدوارم دیگر اینگونه جسارت بمقام حضرت ابوالفضل علیه السلام نکنم.

   مدرک:  نماز شام غریبان ، ص 452


نوشته شده توسط علی در دوشنبه 85/7/3 و ساعت 9:29 صبح
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دعای روز آخر ماه ذی الحجه آخرین روز ماه قمری
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا